بر آن بام،
آن کاج،
آن نسترن،
به جز بازیِ برف خاموش نیست.
من از برفِ خاموش، خاموش تر!
نه برف، این غبارِ فراموشی است
که پیچد جهان را به شولای خویش
من اینجا، در این پرده پرده غبار
شوم لحظه لحظه، فراموش تر!
به پهنای تالار هفت آسمان
پری پیکرانی، نهان در پرند
به پرواز، با گیسوانی بلند
پر افشان، در این راهِ بی انتها
همه پاک و آزاد، شاد و رها!
تو رنگ امیدی، ببار، ای سپید!
دریغا، که من دور از آن آفتاب،
که آزادیاش خواندهام،
وز او تا ثریا جدا مانده ام؛
سری زیر پر برده ام،
نا امید،
گریزان زگفت و شنید!
هم آوای برف است خاموشیام
پسِ پرده های فراموشیام
ببار ای سپیدی،
ببار ای سپید!
مگر ناپدیدم کنی، ناپدید!
که در مرگِ آن عشقِ والای پاک
کسی نیست از من سیه پوش تر!!
فریدون مشیری :)
•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
پ.ن:
یه جاده
یه کلبه جنگلی
و یه زمستان برفی ام آرزوست .
• ,ای ,تر ,پرده ,سپید ,تو ,• • ,ای سپید ,رنگ امیدی، ,تو رنگ ,امیدی، ببار،
درباره این سایت